زنگ اول ، زنگ عاشقی

یه عالمه ترانه،حرفهای بی بهانه!داستان وعـکس زیبا،شعرهای عاشقانه

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است

شراب شعر چشمان تو

هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

رود آنجا که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را
همان جاها، که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند
همان جاها، که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جاها که پشت پرده شب، دختر خورشید فردا را می آرایند


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 1 بهمن 1390برچسب:شراب,شعر,چشمان,تو,فریدون مشیری,ساعت14:6توسط زنگ عاشقی | |